زن و مرد فقیری در روستایی زندگی میکردند و جهت امرار معاش و خرج خانواده با زحمت فراوان توانسته بودند یک گاو شیری خریداری نمایند،زن هر چند روزی کره تهیه شده از گاو که بصورت گوی های یک کیلویی بود را به مرد میداد تا به بازار ببرد و با اجناس مورد نیاز مبادله نمایند.و یکی از مشتریان اصلی این مرد صاحب مغازه ای بود که مرد بیشتر اجناس مورد نیاز خود را از او تهیه میکرد،یکی از همین رو.زها که مرد برای فروش کره به او مراجعه کرد مرد صاحب مغازه از خرید آن خودداری کرد و مرد فقیر که علت را جویا شد ،صاحب مغازه گفت که کره های تو را وزن کرده ام وهر گوی یک کیلویی 850گرم بیشتر نبوده اشت و تو مرا فریب داده ای و....
مرد فقیر که از همه چیز بیخبر بود عذر خواهی کرد و گفت :
ما وضع مالی خوبی نداریم و در منزل ترازو نداریم به همان خاطر یک بار که از شما یک کیلو شکر گرفتیم همان را به عنوان وزنه خود قرار دادیم و کره ها را بر اساس همان یک کیلویی کردیم و .....
حکایت از هر دست که بدهی از همان دست پس میگیری همین است.....